مرگ، سیاست، اخلاق
فر زاد | چهارشنبه، ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ |
۰ نظر
مرگ یکی از مهرههای اساسیِ سیاست است. با عظمت و عمق بخشیدن به مرگ، زندگی به جایگاهی فراتر از خود برکشیده میشود و بدین طریق فضایی بیرون از آن ترسیم و از آنجا امکان کنترل سوژهها فراهم میشود. بدون وجود چنین فضای استعلایی حتی وسوسهی اشرفیت انسان بر سایر موجودات نیز امکان نداشت. (برتریِ من بر زیپِ کاپشنام چه معنایی میتواند داشته باشد؟) مرگ هر انسان تراژدی بزرگی میشود تا زندگی از قِبل ارزش افزودهی برآمده از آن، درون یک میدان نیروی پرشدت نشانده شود.
اما امروز که عظمت و اهمیت زندگی درونزا شده و بار مسوولیتِ فرارونده دارد بر دوشِ «دیگری» نهاده میشود بیش از همیشه سیاست اهرم قدرتِ استعلایی خود را در خطر میبیند. بازی دارد محدودههای خودش را ترسیم میکند و بر روی خود تا میخورد. سوژه به عامل (agent) تبدیل میشود و تاریخ جای طبیعت را میگیرد. سیاست از پشت متافیزیک بیرون میآید و رو بازی میکند. در این بازی جدید انسانها به عاملهای سیاسی تبدیل میشوند و واقعیتِ فراگیرِ سیاست مشروعیتِ طبیعی مییابد و سیاست به جای توسل به طبیعت، خود به یک طبیعت جدید تبدیل میشود. (انسان = جانور سیاسی)
تا وقتی بار مسوولیتِ فرارونده بر دوش «دیگری» نهاده شده وضعیت اینگونه است. سیاست از این استفادهی ابزاری از «دیگری» تغذیه میکند و به این معنا است که در نهایت اخلاق جلوی مطلق بودن آن را میگیرد. اما تنها هنگامی اخلاق امکان ظهور مییابد که «من» متوجه مسوولیت نامتقارن و نامشروط (نامتناهی) خود در قبال «دیگری» شوم، هنگامی که «من» از مرکزیت بیافتم و «زبان» اخلاقی شود.
- ۹۳/۱۱/۱۵