عشق و تنفر از یک جنس اند، دو رویه از یک امر واحد، از واقعیتی بنیادین که نحوهی بروز آن (عشق یا تنفر) را واقعیات عادی و هرروزه تعیین میکند.
در اینجا باید از نقطهی تکینگی (توضیحناپذیر) واقعیت حرف زد، نه بیرونزدگی از واقعیت. نقطهی تکینگی از شناخت بیرون میزند، نه از واقعیت. نقطهی تکینگی جزئی از واقعیت است که قابل ادغام در آن نیست، و این یعنی تقدم معرفتشناسی بر هستیشناسی. معرفتشناسی همواره در سیطره و کنترل حقیقتِ فرارونده – آن ضرورتِ ناممکن – باقی میماند. به این معنا «حقیقت» هرگز شناخته نمیشود، بلکه شناخت را به جریان میاندازد.
- ۹۴/۰۱/۱۰