از دکتر میترسم
فر زاد | يكشنبه، ۱۸ مرداد ۱۳۹۴ |
۰ نظر
از دکتر رفتن متنفرم. بدنم دارد جلوی چشمم خراب میشود، اما کاری نمیکنم. مثلاً چند ماهی است که یکی از دندانهام دارد سیاه میشود؛ از یک نقطهی سیاه شروع شد و همین جور بزرگ و بزرگتر شد. الان هر شب کارم شده نگاه کردن توی آینه و دنبال کردن نرخ رشد لکهی سیاه. دارد به عصب میرسد و من فقط امروز و فردا میکنم.
بدتر از آن کمرم... از چند سال پیش که توی اسبابکشی زیر یک جعبه کتاب کمرم داغون شد، هر چند وقت یک بار چنان کمردرد میگیرم که دستکم یک هفته باید دراز بکشم. از امسال تیر کشیدن به پای راست هم اضافه شد. همه تعجب میکنند که با این همه زمینگیر شدن حتی یک بار هم سراغ پزشک نرفتهام. تازگیها اطرافیان تلویحاً برچسب سنتی، امّل و دهاتی (سلام هاشمی) هم بهام زدهاند.
اما خودم فکر میکنم رابطهی پزشک-بیمار من را فراری میدهد. نمیدانم چرا نزد پزشک در موضع ضعف وحشتناکی قرار میگیرم، آنقدر ضعیف که طعنه به حقارت میزند. آماده ام که به راحتی چاپلوسی هم بکنم؛ چیزی که موقع استخدام توی مصاحبهی گزینش هم به آن تن ندادم. در مقابل پزشک رعیتی میشوم که در مقابل حاکم-حکیم کاملاً خاضع ام. تا دم در مطب روی خودم کار میکنم و با اعتمادبهنفس هم وارد میشوم و سلام میکنم، اما در جملهی بعدی یک دفعه مچاله میشوم.
مطب جایی است که بر اوضاع کنترلی ندارم و غرورم را به سادگی زیر پا میگذارم؛ و این برایم قابل تحمل نیست. من از دکتر میترسم :(
- ۹۴/۰۵/۱۸