تجربههای اصیل پیشبینیناپذیر اند؛ تا مرز آنها را میتوان چشم داشت، اما از درون آنها چیزی به بیرون درز نمیکند. مرز همچون افق رویدادِ سیاهچالهها عمل میکند و این تنها معنای حقیقی و غیر قراردادیِ مرز است. این تجربهها چنان اصیل اند که به سادگی فلسفهی زندگی افراد را عوض میکنند. بسیاری به عبث تلاش میکنند چنین تجربیات اصیلی را به کسانی که دوستشان دارند منتقل کنند، اما غافل از این اند که اصالت هرگز قابل انتقال نیست. هر فلسفهای را هر کسی نمیفهمد، و این موضوع ربطی به هوش و پشتکار ندارد.
گرچه اغلب به هزینهاش نمیارزد، اما این تجربهها هر یک به نوعی باعث بلوغ بیشتر افراد میشوند؛ فرد پیش از چنین تجربههایی در نسبت با موقعیت کنونیاش پرمدعایی ترحمانگیز به نظر میرسد.
پیری، مواجهه با مرگ، بیماری، تنهایی، پوچی، خیانت، عشق، مادری، غربت، اعتیاد و... به این معنا همه تجربیاتی اصیل اند.
ادبیات قرار است ما را متوجه عظمت و جدی بودن چنین تجربیاتی بکند؛ و بزرگتر از آن قرار است میان دارندگان این تجربیات پل بزند. ادبیات با نشان دادن این که در تجربیات اصیلمان تنها نیستیم، ما را نجات میدهد، حتی اگر این تجربه تجربهی اصیل تنهایی باشد.
- ۹۴/۰۵/۲۹