سایه به دوش
فر زاد | دوشنبه، ۷ تیر ۱۳۹۵ |
۰ نظر
میتوانم درک کنم کسی را که میرود، فرار میکند، تا گذشته دست از سرش بردارد، تا شاید جایی دیگر «آغازی دیگر» را بیازماید، اما چگونه میتوان برای روزگار پیری و تنهایی، برای تمهید مرگ، باز نگشت؟
پیری پایان تردیدها است؛ کسی که مانده، عمری نرفتنِ خویش را پنجه بر دیوارِ زمان کشیده و سرانجام در سایهی آن لمیده، و آن که رفته، اکنون به یقین میداند، «آغازی دیگر» ممکن نیست.
و چه ناممکن است، آوارهای که در آخر جایی برای بازگشت ندارد!
- ۹۵/۰۴/۰۷