رمان خوب اساساً پارانوئید است، سرشار از ترسی فراگیر از آیندهای پیشبینی نشده و هولناک. مگر جز با پارانویا میتوان به انسانها نزدیک شد؟
در مقابل رمانهایی هستند که در مواجهه با آنها مخاطب احساس آرامش و امنیت میکند، چراکه علیرغم تمام بازیهای روزگار و تمام پستی و بلندیها، حس غریبی میگوید همه چیز تحت کنترل مولف است. وحدتی که از سوی مولف بر اثر سایه میافکند تکثر بازیگران و غیریت آنها را عقیم و خنثی میسازد؛ واژهی سرــنوشت درخور چنین وضعیتی است. چنین رمانهایی چیزی جز مراسمِ بالماسکهی مولف نیستند؛ تنها کودکان نقابها را جدی میگیرند.
تفاوت میان رمان خوب و بد مثل تفاوت میان تجربهی هولناک سوار شدن بر کشتی سبای فیاماناللهیِ شهر بازی زنجان و نشستن با کمربند ایمنی در قطار بسیار سریع و مرتفع، و البته کاملاً امنِ شهر بازی ویرجینیا است؛ تفاوت میان واقعیتِ زمخت و هایپرواقعیتِ مرصع.
- ۹۵/۰۹/۲۸