به یک مکاشفه در مورد خودم رسیدهام. موقع سخنرانی وقتی کم میآورم، در موضع ضعف قرار میگیرم و با پرسشِ لجوجی مواجه میشوم، حتی وقتی میبینم حرف کم آوردهام و هنوز نیم ساعت دیگر زمان باقی است، یا وقتی حس میکنم حرفهایم زیادی انتزاعی و بیخاصیت شده و کمکم دارد حوصلهی مخاطب سر میرود، خلاصه هر وقت «کم میآورم»، میزنم به صحرای کربلای سرمایهداری متأخر.
سرمایهداری شده است کتخور بدبخت و بیزبانِ ماجرا. قدیمترها مردسالاری این نقش را بازی میکرد. اصلاً مساله عمیقتر از اینها است؛ توتالیتاریسم و پاتریمونیالیسم و فاشیسم و قوممداری و بروبچزِ دیگر وقتی کم میآورم و انسجام و پویاییِ گفتار خود را از دست میدهم، همه این نقش را بازی میکنند. کل ارض کربلا.
متنفرم از این که از موضع ضعف سراغ مفاهیم بروم، این کار رانت گرفتن از علوم انسانی برای جبران ضعفهای خودم است. مفهوم را باید با احترام، با سلام و صلوات، به مجلسی که از قبل آماده شده و تمام مقدمات آن مهیا شده دعوت کرد. مفاهیم پادوی ما نیستند، ما مسوول آنها ایم.
- ۹۵/۱۰/۱۵