شهروند مفهومی مدرن است که خاستگاهی تاریخی دارد. شهرها همواره قلب تپندهای بودهاند که مقدرات سرزمینهای پیرامونی را تعیین میکردهاند. در این میان «رعیت» خراجگزاری بود که صرفاً نیروی محرکه را فراهم میآورد، اما جهت حرکت، نحوهی توزیع منابع، تعیین اولویتها، سیاستگزاریها، تنظیم قوانین و سرانجام شکلدهی به سبک و معیارهای زندگیِ درست، در شهرها و به دست شهروندانِ کنشگر انجام میگرفت. دموکراسیهای یونانی ــ رومی روی شانههای شهروندان مسوول و آشنا به حقوقشان قرار داشت. تنها کسانی حق رأی و تصمیمگیری داشتند که نقشی در پیشبرد اجتماع و اصلاح امور داشته باشند. به همین دلیل بود که تا مدتها در دوران مدرن نیز، علاوه بر کودکان، زنان و فقیران از حق رأی محروم بودند. حق رأی، پیش از صندوق رأی، در مسوولیتپذیری و فعالیتهای مدنی (اقتصادی/نظامی/سیاسی) توسط افراد کسب میشد.
با گذشت زمان حاشیههای اجتماع درگیر مناسبات اجتماعی ــ سیاسی شدند و آگاهیهای عمومی به حدی رسید که افراد زیادی، فارغ از جنسیت و طبقهی اجتماعی، خود را در قبال سرنوشت جمعی خود مسوول دیدند. وقتی این احساس مسوولیت به وجود آمد، وقتی اکثریت خاموش صاحب صدا شد، دیگر امکان نشنیدن و ندیدنشان وجود نداشت. پس دموکراسیهای امروزی پا به عرصه گذاشت. در واقع حق رأی و صدای برابر را کسی به مردم نداد، مردم خود آن را یافتند.
اما در طی تثبیت دموکراسیهای معاصر، به تدریج مثل هر پدیدهی تاریخی دیگر، خاستگاهِ این برساختِ اجتماعی به فراموشی سپرده شد و حق صدا و رأی برابر تبدیل به فرمولی بیریشه شد. دموکراسی در صندوق رأی خلاصه شد و پویایی خود را از دست داد. میوهها سر جای خودشان بودند، اما ریشهها مدام سستتر میشد؛ تا جایی که میوهها دیگر طراوت همیشگی را نداشتند. برگِ رأی راه شاهانهای شد که طی مراسمی آیینی تمام مسوولیتِ شهروندی خود را یکجا از طریق آن واگذار میکردیم. دموکراسیبازی معجزه میکرد؛ هم خود را آوانگارد و آزاد میپنداشتیم، هم به مذاقِ تنبلی و محافظهکاری ما خوش میآمد. سودِ خالص، بدون هیچ سرمایهگذاری و هزینهای! حتی پینوکیو هم میدانست که برای سبز شدن درخت سکه، باید سکههایش را زیر خاک کند.
اکنون در انتهای درهی سقوط، تنها یک چیز نجاتمان میدهد؛ صدای بازگشت را میشنوید؟ کودکی نگران میپرسد چرا همکلاسیام شاد نیست؟ این پرسش، صدای رهایی است...
- ۹۵/۱۱/۱۹