هندسه فرکتالِ زندگی
نسبت اثر ادبی-هنری و حقیقتِ زندگی چیست؟ چگونه میتوان در قالب یک داستان کوتاه یا رمان چند صد صفحهای، یا نمایش و فیلم یکی دو ساعته به حقیقت زندگی نزدیک شد؟ آیا هر اثری به دلیل خاص و تعمیمناپذیر بودن در خودش دفن نمیشود؟ راز ماندگاری و غنابخشی آثار بزرگ چیست؟ این که چنین آثاری ما را به عمق زندگی نزدیکتر میکنند و بدین ترتیب معانی بدیع و پایانناپذیری بر آن میافزایند، نیاز به توضیح دقیقی دارد.
بگذارید از یک مفهوم ریاضیاتی آغاز کنم. از دههی ۶۰ میلادی مفهومی در هندسه مطرح شد با عنوان فرکتال. فرکتال شکل پیچیدهای است که از اجزای کوچکتری ساخته شده که خود شبیه آن شکل اصلی اند. یعنی اجزای آن شبیه کل هستند، و خود از اجزایی ساخته شدهاند شبیه خودشان. بنابراین شما در هر سطحی قادر به دیدن شکل اصلی هستید و هر سطح مقطعی که جدا کنید انگار کل را در اختیار دارید. بنابراین مهم نیست که قاب شما چقدر تنگ باشد، اگر درست ببینید، اطلاعات زیادی از کلیت خواهید داشت.
میخواهم بگویم زندگی شکل پیچیده و تودرتویی است که تاریخ هنر و ادبیات نشان دادهاند بیشتر به فرکتال میماند. به این ترتیب هر مقطعی از زندگی را نشان دهید انگار کلیت آن را نشان دادهاید. گرچه این کلیت باز و تمامیتناپذیر است، اما آن را با همین ویژگیهایش در اجزایش نیز میتوان یافت. ادبیات و هنر در این هندسهی فرکتال مشروعیت مییابند. قرار نیست قاب را چنان باز بگیریم که همه چیز را نشان دهیم، داستانِ کوچک ما اگر درست پرداخته شده باشد، لایههایی از زندگی را نشان میدهد که فارغ از همهی کثرتهای ظاهری، ما را نه به گوشهای از زندگی، که به کلیتِ زندگی، به حقیقتِ پایانناپذیرِ زندگی نزدیکتر میکند. اثر از یک وضعیت خاص سخن میگوید، اما این وضعیت چیزی کمتر از کل زندگی نیست. روزنهی چشم اگر تنها چند درجه بچرخد، تمام دنیا را در خود خواهد نشاند.
- ۹۵/۱۲/۰۸