اندیشه - آزادی
ای برادر تو همه اندیشه ای...
وقتی انسان را به اندیشههایش تعریف میکنیم، در کنار پیامدهای باارزش آن، نتیجهی ناخواستهی نادرستی بار میآورد. از این پس نقد اندیشههای وی نقد تمامیت او خواهد بود. شاید گمان شود که فرد به نقد اندیشههایش خوشآمد خواهد گفت، چراکه از این طریق اندیشههایش و در نتیجه خود وی اصلاح میشوند و طبیعتاً وی پیشرفت خواهد کرد. اما این برداشتی سادهانگارانه است، چراکه نقد امری یک بار برای همیشه نیست و کافی است تا اندیشههای کسی چندین نوبت مورد نقادی قرار بگیرد و وی دفاعی نداشته باشد، آنگاه در نظر دیگران او به تبع اندیشههایش فردی ضعیف و متزلزل خواهد بود که مدام ضعفهایش آشکار میشود. طبیعی است که انسان میخواهد از حیثیت خود، از زیبایی تصویری که از خودش نزد دیگران میگذارد، دفاع کند؛ و اینگونه است که در مقابل نقادی موضع میگیریم و مقاومت میکنیم، به خاطر این که سرنوشتمان به اندیشههایمان گره خورده است و باید از تمامیت خودمان دفاع کنیم.
اما اگر فرد را نه با اندیشههایش، که با نوع رابطهاش با اندیشههایش تعریف کنیم، اگر نوع مواجههی فرد با اندیشههایش معرف شخصیت و تمامیت وجودی او باشد، آنگاه دیگر نه تنها در مقابل نقادی مقاومت متعصبانه نشان نمیدهد، بلکه با شنیدن و دنبال کردن نقدهای وارد بر خود تلاش میکند تصویر زیباتری از خود ارائه دهد. در جامعهای که آزاداندیشی (انتقادپذیری) و تعصب (انتقادگریزی) معیار سنجش افراد باشد، اندیشههای قوی، دقیق و زیبا اجتنابناپذیر است؛ چنین جامعهای محکوم به رستگاری است.
ای برادر تو همه آزادی و تعصبی...