ما با گناهانمان عذاب میشویم، نه به خاطر آنها.
ــ البرت هابارد
سینما؛ هنرِ میانمایه
۱. وقتی هنرمند دنبالهروِ مخاطب شود، سرنوشتی جز میانمایگی در انتظار هنر نیست. هنرِ اصیل سرزمینهای بکری را میگشاید که ناگزیر خالی از سکنه است، و وقتی سرانجام جمعیت به آنجا سرازیر شد هنر دیرزمانی است آنجا را ترک کرده است. آوارگی و تنهایی سرنوشت هنرمندِ اصیل است. چه ترکیبِ ناموزونی است؛ هنرِ پاپ!
۲. مدیومِ هنر هر چقدر متنوعتر شود رهاییِ هنرمند نیز دشوارتر خواهد شد. نقاشی که تنها از رنگها استفاده میکند و خطوط را حذف میکند، کمتر گرفتار تکنیک میشود. بیجهت نیست که هنر مدرن با امپرسیونیسم آغاز شد. همین طور است نقاشی که از شکلها خلاص میشود، و یا حتی از تصورات و مفاهیمِ پیشساخته.
۳. مدیومِ سینما ملغمهای است از صدا و نور و حرکت، ترکیبی از ادبیات و نمایش و روایتگری. و عجیب نیست اگر این مدیوم زیر سنگینیِ پر و پیمان خود بشکند و تسلیمِ تکنیک شود. مخاطب از این هنر انتظارِ آفرینش ندارد، او میخواهد هنر دنیای واقعی را به شیوهای فانتزی بازنمایی کند؛ او هنر را دنبالهرو و میانمایه میخواهد. سینما جایی است که قرار است دنیاهای فانتزی ما را بازنماید، تا لحظهای در این فریبِ خودخواسته فراموش کنیم و فراموش شویم. عجب فریبی، وقتی این فانتزی را با خطکشِ واقعیت میسنجیم! این انتظارِ فلجکننده از کجا میآید؟ از این مدیومِ پر و پیمان.
۴. سینما مدتها است که سترون شده است، شاید از همان آغازگاه خود. ما را به فانتزیهایمان میرساند و خب، میفروشد. سینما چیزی نمیآفریند، تنها در ما مصرف میشود؛ سینما هنرِ سرمایهداریِ متأخر است. آنقدر شبیه به واقعیت که هر چه بیافریند گویی ناقصالخلقه است و ترسناک. این ترسِ ما سینما را فلج کرده است.
از آنجا که فریبکاری جزء اساسی روابط میان حیوانات است، پس پی بردن به فریبکاری از اولویتهای انتخاب طبیعی است؛ و این نیز به برتریِ درجاتی از خودفریبی در روند انتخاب طبیعی میانجامد ــ چراکه ناآگاهی از برخی واقعیتها و انگیزهها مانع بروز نشانههای ظریف ناشی از خودآگاهی میشود. بنابراین این دیدگاه رایج که انتخاب طبیعی به نفع سیستمهای عصبیای است که تصاویر دقیقتری از جهان ارائه میدهند، دیدگاهی ناپخته در باب فرگشتِ ذهنی است.
ــ رابرت تریوِرز