دروغگوترین فیلمها رئالیستیترین آنها است. اما این سینمای دروغگو، به دلیل همین ادعای رئالیستیاش، میتواند زندگی مخاطبین خود را دراماتیک سازد، و به این ترتیب ادعایش صادق از آب درآید.
-------------
اگر قرار است واقعنمایی بر قلب و روح ما زخم بیاندازد و آگاهترمان کند، چرا به جای سینما به پیرامون خود و اجتماع نگاه نکنیم؟ به هر حال هیچ کپیای برابر اصل نیست.
این فیلم بخشی از اعتبار خود را از همین رئالیسم فریبکارانه میگیرد، که البته لزوما این فریبکاری را نمیتوان به خود فیلم نسبت داد. المانهای زیادی خواسته یا ناخواسته این حس را ایجاد میکنند، مهم این است که فیلم نان این برداشت واقعگرایانهاش را میخورد و بدون چنین برداشتی بخش قابل توجهی از ابهت خودش را نزد مخاطب از دست میدهد. مکانیسم تولید چنین توهمی هم ساده است؛ فیلم خودش را در شکست کلیشههای سطحی سینمای رایج تعریف میکند و ما را با خانوادهای مواجه میسازد که به رغم این که بحران مالی ندارند و خانهای چند خوابه دارند و زندگیشان در جریان است، اما فقر و بدبختی و نکبت از در و دیوارشان میریزد؛ معتادی که باهوش است و رونق خانواده، مادری که خودش بخشی از این فساد است و در برابر منافع خانه و فرزندانش حاضر است جامعه را به گند بکشد، بچهای که بدون درس خواندن هم شاگرد اول است... کدام یک از ما است که در زندگی واقعی اینها را ندیده باشد؟ اتفاقاً هنر این فیلم گسست از کلیشههای نخنما و پرداخت واقعگراتر به داستان است. اما به هر حال ماجرای درام هرگز واقعنما نمیشود. سینما به دنبال خلق جهانی است که از آنجا بتوان تصویر جدید و عمیقتری از واقعیت ساخت. واقعگرایی نه به معنای واقعنمایی، که به معنای ارائهی خوانش و تفسیری بدیع و متفاوت بر واقعیت است. به این معنا هنر بر زندگی نور میتابد، با بیرون ماندن همیشگی از آن.
به سوال قبلی باز گردیم؛ کدام یک از ما است که در زندگی واقعی اینها را ندیده باشد؟ درست در همین نقطه است که سینما از دست میرود و فیلم وحدت و استقلال خود را از دست میدهد. فیلم پر از عزیمتگاههایی است که مخاطب از آنجا به زندگی واقعی پرتاب میشود و انگار برادرش را، پسر عمویش را، خانوادهی عمههایش را میبیند که دقیقاً همینگونه اند، و از اینجا است که فیلم شروع میکند به رانت گرفتن از واقعیت. اکنون مسیر برعکس میشود؛ به جای این که فیلم به واقعیت بیافزاید، میچسبد به پستان واقعیت و مینوشد و فربهتر میشود. با اغلب کسانی که دربارهی این فیلم صحبت کردهام گفتهاند اتفاقاً ما نیز در فامیل موردی مشابه فلان شخصیت را داریم و به این ترتیب فیلم را راستگوترین فیلم این روزها و درست به همین دلیل تاثیرگذارترین دانستهاند. اما فیلم دستکم برای چنین مخاطبینی فریبکارترین بوده، چیزی را نشانشان داده که دوست داشته اند ببینند؛ واقعیت همین است که همیشه دیده اید، دیگر چه جای تفسیر؟ در این خوانش فیلم کاملا ابتر است و بویی از هنر نبرده.
اما اگر در مقابل هجوم اولیهی فیلم مقاومت کنیم و فریفتهی ظاهر قدرتمندش نشویم، آنوقت شاهد قدرتِ ناسفته اما تحسینبرانگیزِ ایدهی نهایی فیلم خواهیم بود؛ کسی که بخواهد از خرابشدهی آبا و اجدادیاش، از رحمی که در آن کاشته شده و به ثمر نشسته فرار کند، همه چیز را گهمال خواهد کرد، خودش را و پیراموناش را. رهایی در ماندن و مبارزه کردن و له شدن است. طبقهی فرادست، غرب، آینده... برای ما نیست، ما محکوم سرنوشت نکبتبار خویش ایم، و تا وقتی رهایی را در خلاص شدن از خاک خود میجوییم در نکبت بیشتر فرو میرویم. و البته این حرفی بود که روستایی نتوانست خوب بزند.