صدای دریا

می‌خواهمت، آن‌چنان که موی پریشان باد را

می‌خواهمت، آن‌چنان که موی پریشان باد را

به این بیاندیش که اگر انسان قادر بود از پوست خود بوهای متنوع و ارادی صادر کند، احتمالاً اکنون به جای «صدا» از «بو» برای ارتباط استفاده می‌کرد. تونالیته و چینش‌های متفاوت بوها مانند زبان‌های متفاوت عمل می‌کرد و می‌شد از یک زبان بویایی به زبان دیگر ترجمه کرد. بعد برخی از بوهای پایه به عنوان الفبا انتخاب می‌شد و زبان‌های بویایی قابل نوشتن در قالب نشانگان قراردادی (خط) می‌شدند. در شهرهای بزرگ پدیده‌ی آلودگی بویی به یک معضل تبدیل می‌شد، و اندیشمندان از خشونت بویی سخن می‌گفتند. فمینیست‌ها مردانه بودن «بویمان» (معادل «گفتمان») را نقد می‌کردند و از تأسیس بویمان زنانه، و حتی شاید از برتری‌های بویمان زنانه، دفاع می‌کردند. افلاطونی‌ها برای هر «بویه» (معادل «واژه») یک معنای عینی در جهان ایده‌ها در نظر می‌گرفتند. ویتگنشتاین متقدم به اموری اشاره می‌کرد که قابل بیان توسط بویه‌ها نیستند و تنها می‌توان آن‌ها را نشان داد (گاهی از طریق ایجاد صداهایی!) در این دنیا هنرمندانی بودند که با ترکیب بوهایی از «آلات بونوازی» آهنگ‌های شامه‌نواز و تأثیرگذار خلق کنند و «بوینده» (معادل «خواننده»)هایی که با بوهای ماندگار خود زندگی را برای ما زیباتر یا قابل‌تحمل‌تر کنند؛ تنها بو است که می‌ماند. در این دنیا حتی داروین هم به کمک انسان می‌آمد تا بوهای کهنه را دیگر نشنود و هر بویی پس از استشمام فوراً ناپدید شود...

همه‌ی این‌ها را در نظر گرفتی؟ خواستم بگویم آن‌وقت در این دنیا «بوی تن تو» حکم «صدای دریا» داشت.

آخرین مطالب
پیوندها

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

مدرنیته

مسیحیت احساسِ گناهی فزاینده را از بیرون بر روان غربی وارد کرد، و این روانِ شکننده و ناسفته که تاب تحمل این بارِ بیش از حد گران را نداشت به‌ناگاه آن را پس زد و مدرنیته آغاز شد. روانِ رنجورِ مدرن با بر زمین گذاشتنِ بارِ گناه‌اش عصر نویی را گشود، عصر تزویری که در آن به خوبی‌ها و عظمت‌های خویش می‌نازد و هر فساد و حقارتی را بیرون از خود می‌داند. همان علومی که ساختارها را متهمِ یکه‌ی پلیدی‌ها می‌دانند، شده‌اند ارزش‌هایی که ما را به ساحت استعلایی برمی‌کشند.

این واپس‌زنیِ مسوولیت، این کرختیِ هدونیستی، روانِ مدرن را در ابتذالی سانتیمانتال و بزک شده غوطه‌ور ساخته که به طرزی دموکراتیک همه‌ی پستی و بلندی‌ها را همگن ساخته و انسان‌ها را معصوم و داوری‌ناپذیر می‌انگارد. ما چیزی بی‌نهایت مهم‌تر از متافیزیک را کنار گذاشتیم؛ «احساس مسوولیت»، که خود دلیلی بر پذیرشِ تاریخیِ متافیزیک بود. به این معنا فردگراییِ لیبرالیستی گریزی موقت از حقیقتِ انسان است، گریزی محکوم به شکست. چراکه انسان حیوانِ ارزش‌گذار است، و ارزش یعنی ناهمگنی. ناهمگنی شرطِ امکانِ میدان نیرو است، و این همان درهم‌تنیدگیِ ارزش و قدرت است.

مسوولیت، ارزش، قدرت، آزادی؛ همان که «اگزیستانس» می‌خوانیم‌اش. اگزیستانسیالیسم جای‌گزینِ امروزیِ دین است ــ منجی انسان. 

اخلاق و زمان

کین‌توز کسی است که گذشته را مدام شخم می‌زند، وگرنه گذشته همیشه هست و هرگز از بین نمی‌رود.

«کین‌توزی» نحوه‌ای مواجهه‌ با زمان است؛ و اخلاق بردگان نیز.

فرط وضوح

نقطه ضعف تو چیه؟

هوش مونث.

فلسفه تاریخ

به گفته‌ی نیچه فیلسوف نه تاریخی است و نه سرمدی؛ فیلسوف نابه‌هنگام است. و نابه‌هنگامی شرط امکان گشایش آینده است، شرط امکان تاریخ. فلسفه تاریخ را می‌سازد.