مسیحیت احساسِ گناهی فزاینده را از بیرون بر روان غربی وارد کرد، و این روانِ شکننده و ناسفته که تاب تحمل این بارِ بیش از حد گران را نداشت بهناگاه آن را پس زد و مدرنیته آغاز شد. روانِ رنجورِ مدرن با بر زمین گذاشتنِ بارِ گناهاش عصر نویی را گشود، عصر تزویری که در آن به خوبیها و عظمتهای خویش مینازد و هر فساد و حقارتی را بیرون از خود میداند. همان علومی که ساختارها را متهمِ یکهی پلیدیها میدانند، شدهاند ارزشهایی که ما را به ساحت استعلایی برمیکشند.
این واپسزنیِ مسوولیت، این کرختیِ هدونیستی، روانِ مدرن را در ابتذالی سانتیمانتال و بزک شده غوطهور ساخته که به طرزی دموکراتیک همهی پستی و بلندیها را همگن ساخته و انسانها را معصوم و داوریناپذیر میانگارد. ما چیزی بینهایت مهمتر از متافیزیک را کنار گذاشتیم؛ «احساس مسوولیت»، که خود دلیلی بر پذیرشِ تاریخیِ متافیزیک بود. به این معنا فردگراییِ لیبرالیستی گریزی موقت از حقیقتِ انسان است، گریزی محکوم به شکست. چراکه انسان حیوانِ ارزشگذار است، و ارزش یعنی ناهمگنی. ناهمگنی شرطِ امکانِ میدان نیرو است، و این همان درهمتنیدگیِ ارزش و قدرت است.
مسوولیت، ارزش، قدرت، آزادی؛ همان که «اگزیستانس» میخوانیماش. اگزیستانسیالیسم جایگزینِ امروزیِ دین است ــ منجی انسان.