ــ چرا بهش خیانت کردی؟
ــ با خودم قرار گذاشته بودم انگشتم رو توی نافش فرو کنم.
ــ چه ربطی داره؟! اون چه گناهی کرده بود آخه؟
ــ یه بار تو یه مهمونی جوری باهام بازی میکرد که فهمیدم داره شرط میبنده که نمیتونم. یا لااقل من اینجوری حس کردم.
ــ حالا شرط رو بردی یا باختی؟
ــ اون برد. راست میگفت، آخرش نتونستم.
ــ چطور؟!
ــ هزار بار فرصتش رو داشتم، اما فرصت نشد. هر بار توی موهاش گم میشدم و میگفتم بمونه واسه دفعه بعد.
ــ خب قبل از رفتن کارِت رو میکردی!
ــ نمیشه خب! آدم که برا رفتن برنامهریزی نمیکنه! یهویی شد.
ــ یهویی شد؟
ــ یهو چِشَم رو باز کردم و خودم رو وسط یه شرطبندی دیگه دیدم. گفتم این بار دیگه نمیذارم به دفعه دوم بکشه. همون بار اول موهاش رو دور انگشتام میپیچم.
ــ خب؟
ــ نشد! اصلاً نشد.
ــ چطور؟
ــ عاشق نافش شدم. هیچ وقت نوبت به موهاش نرسید.
ــ و خیانتِ این بار؟
ــ یه حسی بهم میگفت اگه برگردم اون موهای لعنتی انتظارم رو میکشه.
ــ میکشید؟
ــ چی؟
ــ میگم اون موها انتظارت رو میکشید؟
ــ [لبخند تلخی میزند] برگشتم، و حدس بزن چی دیدم!
ــ چی دیدی؟
ــ بهترین نافِ دنیا اونجا بود. اما دیگه مال من نبود. دیر شده بود.
ــ [دلش برایش میسوزد.]
ــ حالا شبا موهام رو دور یه انگشتم میپیچم و اون یکی انگشتم رو توی نافم فرو میکنم.
- ۹۵/۱۱/۱۲